با آنکه می دانست چند
روزی بیشتر زنده نیست اما
باز هم لبخند بر لب داشت
دکتور اسحاق جواد
هرکسی که با استاد امان
الدین حکیم آشنایی داشت
بعد از شنیدن خبر وفات
ایشان
یک حس نا امید کننده ای
سراپای وجودش را فرا می
گیرد. مردی که در سخت
ترین روز های افغانستان
در برابر انواع نا
بسامانی های زندگی لبخند
زد و برای دوستان نزدیکش
فکاهی گفت و آنها را به
زندگی کردن تشویش نمود.
شاید اگر استاد امان
الدین حکیم نمی بود تعداد
زیادی از استادان فاکولته
طب در روز های دشوار کابل
و در میان دود و آتش جنگ
دچار افسردگی می شدند.
یکی از استادان فاکولته
طب کابل می گفت: تنها
خنده های استاد امان
الدین بود که برایم
انگیزه می داد به فاکولته
بروم و حس کنم هنوز امیدی
برای زندگی کردن وجود
دارد.
ما حالا درک کردیم که او
در عقب این شوخی ها و
خنده ها چه درد بزرگی را
پنهان کرده بود. چقدر
تفاوت بزرگی است میان
استاد امان الدین حکیم و
سایر افغان های ما.
ما با آنکه از سلامت جسمی
نسبتاً خوبی برخوردار
هستیم و شرایط هم مانند
روز های جنگ های کابل بد
نیست اما تمام نا خوشنودی
های زندگی خود را به
دیگران انتقال می دهیم و
فیس بوک های ما جایی است
برای اینکه دیگران بیشتر
افسرده شوند و از زندگی
نا امید شوند، اما استاد
امان الدین حکیم با آنکه
می دانست چند روزی بیشتر
زنده نیست باز هم می
خندید، امید خلق می کرد و
برای آینده کشورش امیدوار
بود.
استاد در کنار آنکه برای
شاگردان فاکولته طب
اناتومی انسان را آموخت
همزمان ماهیت اصلی انسان
را نیز آموزش داد، شاید
هیچ کسی به اندازه استاد
انسان را آنگونه که باید
باشد نمی شناخت، همان
گونه که او مجبور بود تک
به تک ساختمان های داخلی
بدن انسان را بهتر
بیاموزد تا خوبتر درس
بدهد، همان گونه او تلاش
کرده بود که ماهیت اصلی
یک شهروند را درک کند و
خودش را الگویی برای
دیگران قرار دهد که
بدانند چگونه زندگی کنند.
شاید سال های سال وقت
نیاز باشد تا یک محصل
فاکولته طب رشد کند،
استاد شود، درک عمیق از
زندگی پیدا کند، عاشق
کشورش شود تا از او یک
امان الدین حکیم دیگر
ساخته شود.